نويسنده: محمد رهبر
برگرفته از سايت: zeitoons.com
روزی که خمینی درگذشت در آن چهارده خرداد سال ۶۸، ایران چه حال و روزی داشت. اگر این سوال را همین روزها که ۲۹ سال از وفات خمینی میگذرد، در فضای رسانهای و سیاسی حکومتی ایران بپرسیم، قدری آه و ناله تحویل میدهند و تشییع جنازه و بارگاه امام را نشان میدهند و از عشق مردم به امام و احیانا عشق امام به مردم میگویند.
اما دوران بتپرستی گذشته و پس از دو دهه حق داریم که بپرسیم و بلکه بگوییم این پیر جماران چه دستاوردی داشت. خمینی در حالی از دار فانی رفت که دنیای ایرانیان را زیر و زبر کرده بود. نعمتِ جنگ هشتساله با جام زهرِ صلحی که نوشید در تابستان سال ۶۷ بی هیچ دستاوردی به آتشبسی شکننده رسید. جنگی بیحاصل که خمینی میتوانست پس از فتح خرمشهر تمامش کند به خیال ساقط کردن صدام تا پنج سال بعد ادامه یافت و عاقبت ماشین جنگی ایران منهدم شد و ۲۰۰ هزار نفر کشته و نیم میلیون مجروح و هزار میلیارد دلار خسارت برجای ماند، بد نیست بدانیم که مجموع درآمد نفتی ایران از سال ۵۹ تا ۸۹ ، ۹۷۰ میلیارد دلار است.
خمینی پس از ۸۹ سال به مرگ طبیعی درگذشت اما چه توان گفت که دهها هزار جوان به سالهای رهبریاش در خاک رفتند. خمینی گویا که الهه مرگ بود که هم عاشقان و هوادارانش را در جبههها به کشتن میداد و هم آنها را که از او متنفر بودند، به فرمانی از صفحه روزگار محو میکرد، یک فتوای آیتالله کافی بود تا چهار هزار زندانی سیاسی را در تابستان سال ۶۷ معدوم کند.
در همه ده سالی که خمینی فرمانروا بود، حتی یکبار نیز فرمان و فتوایی به اعتدال نداد و بردباری را ترویج نکرد. از هر حرکت خشونتباری دفاع کرد و سبک و سلیقهاش در گزینش قاضیان و حاکمان شرع، خون بهپا میکرد. هنوز دو روز از پیروزی انقلاب نگذشته بود که خمینی، صادق خلخالی را به عنوان قاضی شرع برگزید و باقیاش را همه میدانند.
انقلاب ایران، پوپولیستی بود و سرشار از غلیان احساسات مذهبی و لبیک به امام غایب که خمینی یک شبه نایبش شده بود اما قدری حسن سلوک و مداری عارفانه که از مردان دین انتظار میرفت، میتوانست دست نوازشی باشد و آبی بر آتش خشونت، خمینی اما عفو و بخششی نکرد و از آن دادگاههای صحرایی شرعی، سخت خشنود بود.
انقلابی که در آن همه گروههای سیاسی از چپ و راست و مذهبی و کمونیست و سکولار سهمی داشتند به دست کاریزمای «امام» غربال شد و تا سال شصت، جز روحانیت و هواداران خمینی کسی در حکومت باقی نماند. سال ۶۸ نه از حزب خبری بود و نه آزادی بیان. حتی منتظری، قائم مقام رهبری هم به جرم اینکه امام را نقد میکرد، خلع شده بود.
خمینی پیر جهان نادیدهای بود و هر چند کالبدش در دنیای معاصر نفس میکشید اما هیچ برنامهای متناسب با دنیای جدید و خیالی برای توسعه و آبادانی در ذهن نداشت. اسلامی که عزیزش میداشت و البته چیزی نبود جز قرائت شخصیاش از مقادیری آیات و احادیث، انگار که وجودی جدای از مردم داشت. اسلام قربانگاه بود و مردم ایران قربانی . حتی اگر همه خلق کشته میشدند تا اسلام بر پا باشد، روا بود. خمینی پروایی نداشت که اسلام بماند و مسلمانی زنده نباشد و مگر نه اینکه میگفت ما به تکلیف عمل میکنیم و بی خیال نتیجه .
برای خمینی که به همهی دنیا مظنون بود چه اهمیتی داشت که اشغال سفارت آمریکا میتواند فاجعهبار باشد. خمینی که سالها از سهم امام و اجاره خانه ارتزاق کرده بود، چه میدانست که کسب و کار چیست و اقتصاد کدام است و تحریم جهانی و جنگ چگونه میتواند رگ حیات ایران را قطع کند.
انصافا باید گفت که در اندیشه خمینی، ایران، زائدهای بر اسلام بود و آن امام همام چنان در هوایِ امتِ اسلامی مست که حاضر بود ایران را در پای اسلام خیالی که در ذهن پروارنده بود، ذبح کند که کرد.
سیستم بی سیستمی
مدلی که خمینی در نوع حکمرانی پایه گذاشت، نظامی آشفته بود که نهایتا به پشتوانهی فرهمندی و قداست شخصِ خمینی و خشونت و رعبی که هواداران امام بر دل مخالفان و منتقدان میانداختند، استوار میماند. هر چه زمان میگذشت از آن کاریزما کاسته میشد و بر این خشونت افزوده میگشت. زیست در بحران و جنگ نیز به قلع و قمع مخالفان کمک میکرد و آن وحدت که خمینی همیشه میخواست، پدید میآورد.
قانون اساسی جمهوری اسلامی با وزنه سنگین ولایت فقیه و قوه قضاییهای که در واقع شعبه دوم حوزه علمیه بود، عملا به نفع طبقه روحانیت مصادره شد. شورای نگهبان هم با نظارت استصوابی بر نامزدان ریاست جمهوری تیر خلاص را بر تتمه دموکراسی زد، اما در کمال تعجب، حکومتِ یکدست روحانیت و ذوب شدگان در ولایت امام ، نظم و نسقی به امور نداد. مشکل این بود که فقه و مدیریتِ آخوندی اصولا برای مملکتداری طراحی نشده بود چه رسد به اینکه قوانین و ذهنیت بیابانی حجاز را در عصری اعمال کنیم که مدرنیته دنیا را تصرف کرده است.
اینگونه بود که شورای نگهبان به عنوانِ وجدان سنت، قوانین مصوب مجلس را خلاف شرع تشخیص میداد و مراجع قم، تصمیمات دولت را مثلا در باب مالیات گیری حرام میدانستند.
آیتالله خمینی در این نزاع فقه و سنت با دولت و قدرت البته مدرن نشد بلکه راه و رسم استبداد پیش گرفت و اینبار استبداد دینی. ولی فقیه در واقع همان شاه قدر قدرتی بود که سیستم و نظام نمیساخت بلکه هر رفتار و گفتارش عین نظام تلقی میشد. سال ۶۸ که خمینی درگذشت نظام حکمرانی جمهوری اسلامی در سرگیجهی مدیریتی به سر میبرد و نقش امام دستمالی بود بر این سر پر درد.
خامنهای رییسجمهور بود اما نخستوزیر را نمیخواست و میرحسین موسوی به امر امام به رییسجمهور تحمیل شده بود. فرمانده کل قوا هم هاشمی رفسنجانی بود که نه به عنوان حقوقی رییس مجلس بلکه بنابر اطمینان و محبتی که خمینی به او داشت، چنین سمتی یافته بود.
مجلس در جنگ با شورای نگهبان بود و فقهای شورا که از سوی خمینی منصوب شده بودند، بسیاری از مصوبات مجلس را ابطال میکردند و نهایتا این خمینی بود که تصمیم نهایی را میگرفت و شورا و مجلس زیر بار میرفتند.
با اینکه مملکت مجلس و دولت داشت اما اداره کشور در شورایی سه نفره بود. هاشمی ، خامنهای و احمد خمینی که از سوی خمینی شرکت میکرد. در این سیستم بی سیستم که گاهی نظم شکنندهای پدید میآورد، نقش خمینی هنوز برهم زننده و غیر منتظره بود و گاهی هم دولت و هم آن شورا در بهت فرو میبرد.
۲۵ بهمن ماه ۶۷ خمینی یکباره فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد و از همه مسلمانان خواست تا در اسرع وقت نویسنده کتاب آیات شیطانی را به قتل برسانند و یا اگر دسترسی دارند و توانش را ندارند، آن نویسنده ملعون را به قاتلی شجاع معرفی کنند. هاشمی در خاطراتش گفته که از فتوای امام متعجب شده بود و البته دولت موسوی هم با موجی از محکومیت بین المللی مواجه شد و سفیران کشورهای اروپایی تهران را ترک کردند و بحرانی تازه شروع شد.
شناخت خمینی حتی برای مومنیناش هم میسر نبود. روابط با امام بر پایهی ترس و تحسین تنظیم میشد و مسوولان نظام همواره در برخورد با حضرتش در خوف و رجا به سر میبردند. خمینی خدایی شده بود که نه میشد به او مشورتی داد و نه انتقادی کرد و نه حتی رفتارش را پیشبینی کرد. کارها با سر سپردگی مطلق پیش میرفت و گاهی هم امام بخششی داشت. مثلا وقتی که یکی از شنوندگان رادیو در برنامهای زنده اوشین را الگوی زن ایرانی دانست و فاطمه را با گذشت ۱۳۰۰ سال چندان مناسب روزگار ندانست، خمینی دستور به شلاق و اخراج مدیران رادیو داد و شنونده گمنام را مستوجب مرگ. تنها التماسهای محمد هاشمی رییس صدا و سیما بود که مدیران رادیو را از عقوبت نجات داد.
جایی که آباد است قبر توست
سید علی خامنهای برخلاف آنچه خط امامیها می گویند همان راه خمینی را رفته است اما اصلاحطلبان و آنان که در خط امام کار میکردهاند، در مخالفت ضمنی با این رهبر به آن امام پناه میبرند. ارادت به خمینی و ذکر دوران طلایی امام در واقع اسم رمزی است در مخالفت با رهبری خامنهای . اما آنچه امروز به کار میآید نقد صریح و بیلکنت خمینی است . اگر که اصلاحطلبی به دموکراسی دل بسته و صداقتی دارد، نمیتواند بی نقد خمینی و بنیاد کجی که او نهاده است، راه به جایی برد. از قضا اصلاحطلب صادق و بنیادین به عدد انگشتان دست یافت نمیشود. همین که سیدحسن خمینی یادگارِ یادگارِ امام این روزها از رئوس اصلاحطلبان شده است و تمثال خندانش زینت مجالس، نشان میدهد که این قافله تا به حشر لنگ است.
آیا اصلاحطلبی هست که از این سید عافیت نشین بپرسد با ۷۷ میلیارد تومان بودجه سالانه موسسه نشر آثار امام چه میکند؟ از نوه حضرت امام بپرسیم که چه طور میتوان در دو روز ۱۳ و ۱۴ خرداد ، ۹میلیارد تومان خرج مراسم ارتحال کرد. مگر خمینی چند کتاب نوشته و مگر به خط طلا شعر امام را چاپ میکنند که سالی ۱۸ میلیارد تومان خرج بر میدارد. آری، خمینی مرده و زندهاش گران تمام میشود و این هم هنری است.
چند کلمهای هم از حسن خمینی بشنویم که در جمع هنرمندان و به جماران و در سالگرد پدر بزرگ فرمودهاند: آیا انقلاب یک هنر نبود؟ آیا امام یک هنرمند بزرگ نبود که دلها را یکی کرد؟ پاسخش با شما.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر