اعتصاب ها به کدام سو خواهد رفت؟/ رضا علیجانی

ماهنامه خط صلح – اصلاح طلبان عموماً انتخابات محورند اما تحول خواهان معتقدند اقشار مختلف مردم و نیز جریان های مدنی و سیاسی و صنفی و غیره، می توانند از همه ابزارهای مسالمت آمیز برای ایجاد تغییر در زندگی و سرنوشت فردی و جمعی شان استفاده کنند.
رضا علیجانی

ابزارهایی که کم و بیش و در اندازه های مختلف می تواند در زندگی شهروندان “تحول” ایجاد کند عبارتند از: صندوق رای، تلاش ها و مبارزات مطالبه محور صنفی و سندیکایی و مدنی و سیاسی، تجمع و اعتراض خیابانی، اعتصابات شغلی و مدنی و غیره.


هر یک از این ابزارها بنا به شرایط خاص و یا موضوع و مورد خاص می تواند تسهیل گر بهبود شرایط زیستی و تغییر و تحول در زندگی شهروندان باشد (سیاست زندگی). اما همگان می دانند که این تغییرات در بسیاری از موارد به موانع و دیواره های متصلب سیاست و منافع و ساختارهای قدرت بر می خورد. از این جاست که باید بین “سیاست زندگی” و “سیاست رهایی” با ظرافت و دقت امتزاج و ترکیب صورت گیرد و این دو راهبرد با یکدیگر همسو شوند. رمز پیشبرد مطالبه محوری و تسهیل گری آن برای تغییرات کلان ساختاری در همین امتزاج است.

وقتی شماری از یک صنف خاص اعتراض یا اعتصاب می کنند (مثل کامیونداران و یا کشاورزان و یا کارگران یک شرکت که حقوق شان را دریافت نکرده اند)، کنشگران این عمل اعتراضی دنبال چه هستند؟ سرنگونی طلبان به سرعت هر یک از این پدیده ها را به داخل فرضیات خود می کشند و در واقع نوعی مصادره به مطلوب ذهنی می کنند و آن را نمونه ای از تلاش برای سرنگونی و برخورد با کلیت ساختار قدرت تفسیر می کنند. ولی کسانی که از نزدیک با این رخدادها در ارتباط اند به خوبی می دانند که اگر خواسته های مشخص هر قشر از معترضان و یا اعتصاب کنندگان برآورده شود، آن ها به هدف خویش رسیده و به اعتراض شان پایان می دهند. اکثر آن ها و یا بخش غالب و عمده شان “تنها” به دنبال یک خواسته مشخص و معین صنفی و رفاهی شخصی هستند نه بیش تر. البته در فرایند اعتراض ممکن است شعارهای کلان تری هم داده شود. در بستر این نوع کنش هاست که بخشی از معترضان به رویکردی فرافردی می رسند و می آموزند و تجربه کسب می کنند که خواسته خُرد و مشخص آن ها، با مسائل کلان تری پیوند خورده است. و در می یابند که آنان به نتیجه عملی نمی رسند و یا بخش مهمی از مطالباتشان قابل دسترسی نیست؛ مگر ساختار قدرت حاکم تغییرات جدی و یا حتی بنیادی بکند.

بر این اساس میدان عمل اعتراضی از دو جنبه دارای اهمیت است. هم از منظر سیاست زندگی و هم از منظر سیاست رهایی. از منظر اول؛ این “حق” آن قشر و صنف است که زندگی بهتری داشته باشد و به خواسته ها و مطالبات معقول و منطقی اش برسد. اگر قدرت هم به این خواسته ها تن دهد و جامه عمل بپوشاند، هم حق به حق دار رسیده و هم قدرت آموخته است که نمی تواند خواسته ها و مطالبات و منافع اقشار مختلف مردم را نادیده بگیرد و برخلاف تمایل و مصالح آن ها هر گونه که خواست حکومت کند. و اگر تسلیم خواسته های برحق و منطقی طیف معترض نگردد، معترضان خواهند آموخت که تا قدرت و یا حداقل بخش های مهمی از سیاست ها و ساختارهای آن تغییر نکند، دستیابی به این حقوق غیر ممکن است (منظر دوم؛ سیاست رهایی).

از منظر سیاست رهایی اما مسئله و تندپیچ مهم آن جا پیش می آید که حکومت “نخواهد” به مطالبات مردم تن دهد و یا بر اثر برخی سیاست های داخلی یا خارجی اش امکان عملی تحقق این خواست ها را نداشته باشد و “نتواند” آن ها را مثلاً به علت بحران های اقتصادی (ناشی از سوء مدیریت داخلی و یا سیاست خارجی پر هزینه اش که کشور را در وضعیت بحران منابع مالی قرار داده)، برآورده سازد.

در صورت اول یعنی وقتی حکومت اساساً بنا به دلایل و علل مختلف “نمی خواهد” مطالباتی به حق و منطقی را بپذیرد، طبیعتاً سعی می کند با روش فشار و سرکوب معترضان را به خاموشی بکشاند. و در صورت دوم نیز علی رغم این که ممکن است سعی کند این مطالبات را برآورده کند ولی توانایی تحقق آن را نداشته باشد، بنابراین علی رغم دفع الوقت اولیه و تلاش برای مدیریت آرام اعتراضات اما در نهایت باز مجبور است با سرکوب و بگیر و ببنند با آن مواجه شود. در این جاست که در هر دو حالت توپ در زمین مردم معترض قرار می گیرد. اگر آن ها تحت تاثیر این فشارها و تضییفات و سرکوب ها آرام و خاموش شوند، قدرت نفسی تازه می کند و باز به سیاست های قبلی اش با منطق از این ستون به آن ستون فرج است، ادامه خواهد داد. اما اگر مردم معترض به هر دلیلی (مثلاً قابل صرف نظر کردن نبودن مطالبه شان مانند دریافت حقوق معوقه که نمی توان بدون آن ها خرج هزینه های روزمره زندگی را تامین کرد و به حداقل رفاه بخور و نمیر هم قناعت نمود)، باز به صحنه اعتراض و اعتصاب و غیره برگردند، این بار توپ به صورت جدی تری در زمین قدرت قرار می گیرد.

در این وضعیت جدید یا قدرت باید تغییرات و در واقع استحاله های بیش تری را در حداقل برخی سیاست ها و ساختارهایش بپذیرد تا بتواند به مطالبات پاسخ دهد و در واقع باز عقب تر برود (که چه بهتر و این خود گام هایی برای تحول تدریجی اما بنیادی است)، و یا باید سرکوب تندتر و حتی خونینی را به کار گیرد که هم با بحران مشروعیت هر چه بیش تر در داخل و خارج مواجه می شود و هم ممکن است با ریزش ها و بحران هایی در درون نیروهایی که برای سرکوب به آن ها دل بسته است، مواجه شود. چون بخش مهمی از این نیروها با تبلیغات شدید مذهبی و با درون مایه عدالت محوری و محروم گرایی تربیت و برای سرکوب معترضان غرب زده و فریب خورده ای که “آلت دست دشمن” معرفی می گردند، مغزشویی و آماده سازی می شوند. کوبیدن چماق بر سر گرسنگان و شلیک گلوله به سینه پابرهنگان دشوارتر از اِعمال همین ابزارها برای سرکوب روشنفکران و طالبان حقوق شهروندی و حقوق بشر است. بدین ترتیب قدرت روزهای سخت تری را تجربه خواهد کرد.

در این صحنه پیچیده اما، آن چه می تواند سرکوب را موجه تر و نیروی اعمال کننده آن را مستعد فریب خوردگی و مغزشویی بیش تری برای خدمت به قدرت مستقری که تا مغز استخوان دچار فساد ساختاری است، بکند؛ اعمال خشونت از سوی معترضان و اقشار مطالبه گر است. اعمال خشونت و تخریب و نظایر آن می تواند دستمایه تبلیغی و تهییجی برای سرکوب فراهم آورد. نمایش فیلم های خشونت ها و بمباران تبلیغاتی روی “تخریب اموال و اماکن عمومی” و احیاناً زخمی و قربانی شدن برخی افراد درون یا همسو با قدرت در این میان می تواند زمینه را برای مرثیه سرایی صاحبان سرکوب فراهم کند. جدا از این که نفس این اعمال نیز واقعاً مستحق نقد و سرزنش است؛ ولو در حالت هیجانی و احساسی و برافروختگی صورت گرفته باشد.

نیروهای امنیتی و پلیسی متصدی مهار و سرکوب این نوع اعتراضات با توجه به همین نقطه ضعف است که گاه به صورت فریبکارانه اما پیچیده ای خود مستقیماً دست به تخریب و خشونت و غیره می زنند و یا توسط عوامل نفوذی شان درون تجمعات اعتراضی آن ها را به این نقطه و این نوع اعمال سوق می دهند.

بر این اساس است که نیروهای تحول خواهی که سرنوشت مردم و مملکت برایشان مهم تر از سرنوشت نظام و قدرت مستقر است با دقت و هوشیاری و دلسوزی برای این سرزمین و مردمانش توصیه اکید به برخورد مدنی و پرهیز از هر گونه خشونت و تخریب و غیره می کنند. متاسفانه برخی سرنگونی طلبان برای رسیدن به هدف شان (سرنگونی حکومت که آن را بالاتر از مصلحت مردم و مملکت می دانند)، خشونت را در زرورق های ظاهرپسندی هم چون حق دفاع شخصی توجیه و گاه تشویق و تهییج می کنند. بخشی از سرنگونی طلبان عکس العمل احساسی شرایط دشوار زندگی اند و البته اندکی نیز به دنبال کسب قدرت و در پی جاه طلبی های شخصی یا گروهی خویش.

مایه خوشحالی است که بخش مهمی از جامعه جوان ایرانی توانسته است تجربیات چند دهه اخیر تلاش های گوناگون و متنوع و متکثر خویش (که یا به صورت خودآگاه جمع بندی شده و یا حتی به صورت ناخوآگاه اما به یک وجدان شهودی جمعی تبدیل گردیده) را راهنمای عمل خویش قرار دهد و با دوراندیشی و همه جانبه نگری روزافزونی حرکت کند.

مردم هوشمند و صبور و رنج دیده ایران مستحق زندگی آزادتر و آبادتر و سربلندتری هستند. متاسفانه حاکمان قدر این مردم را نمی دانند. آن ها هر قدر دیرتر صدای مردم را بشنوند کم تر مورد اعتماد آنان قرار خواهند گرفت؛ اگر تا آن هنگام صبوری این مردم پرحوصله و به خصوص اقشار محروم و تحت فشارتر آن به پایان نرسیده باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر