با سلام.معرفی اولین کتاب من بنام زندگی نیلوفرانه
از زمانی که من دبستان بودم همیشه در مورد احساساتم نوشتم، برای مثال درباره طبیعت، زندگی یا سیاست و ...
وقتی بچه بودم، همیشه خواسته بودم یک کتاب بنویسم. سرگرمی من کتاب خواندن بود، به همین دلیل بود که کتاب های زیادی در ایران داشتم.
وقتی به آلمان آمدم، غمگین بودم زیرا کتابهایم را در آلمان نداشتم. من تلاش زیادی کردم تا کتاب هایم را برای من ارسال کنند اما امکان پذیر نبود.
اما این باعث شد که کتابم را بنویسم و باز هم خواهم نوشت.
موضوع کتاب چه هست؟
من تلاش کردم کتاب خود را با کمک کانون دفاع از حقوق بشر در ایران و آقای شفایی و خانم مریم مرادی به عنوان یک بسته آموزشی و اطلاع رسانی در مورد حقوق و اخبار ایران بنویسم واهمیت حقوق بشر و معنای حقوق بشر و نقض حقوق بشر در ایران را توضیح دادم.
من سعی کردم، وقتی کسی کتاب نیلوفرانه را می خواند، ذهن او باز شود و فکر خود را تغییر دهد.
من انتظار ندارم که با همه ی جامعه ایران با این کتاب تغییر کند، فقط 10 نفر شروع به تغییر زندگی کنندو به حقوق خود و اطرافیان احترام بگذارند ، گام کافی و بزرگی است. وقتی که من در مورد کتابم در اینستاگرام،فیسبوک و … صحبت کردم، 90 درصد از مردان و زنان ایرانی می خواهستند کتاب من را بخوانند. به این معنا است که مردم ایران نیاز به دانستن دارند، اما کتاب و کتاب هایی مثل زندگی نیلوفرانه در ایران ممنوع است و من فقط توانستم PDF از کتاب را به طور عمومی در اختیار بگذارم.
دو مثال از کتاب من:
اگر یک پدر در جمهوری اسلامی ایران فرزند خود را بکشد، هیچ مجازات (تلافی) برای پدر ندارد، اما اگر یک زن سقط جنین را مرتکب شود، مجرم است و حتی تا حکم زندان و دیه هم برای وی صادر می کنند.
در جمهوری اسلامی ایران دختران از 9 سالگی و پسران از 15 سالگی بزرگ هستند و می توانند با هم ازدواج کنند، اما برای انتخابات، کار و ... آنها کوچک هستند، و باید تا 18 سالگی صبر کنند. ما می توانیم بسیاری از تناقض ها را ببینیم.
حقوق زنان نقش مهمی در کتاب من ایفا می کند. همچنین در مورد حقوق کودکان نوشتم و در نهایت در مورد حقوق زیست محیطی صحبت کردم.شاید همه بپرسند چرا حقوق محیط زیست؟ و حقوق محیط زیست با موضوع کتاب متناسب نیست. اما من می گویم، چرا هست. محیط زیست در زندگی ما نقش بزرگ و مهمی را ایفا می کند، بنابراین من فقط خواستم بگویم که باید حقوق محیط زیست را بدانیم و به آن احترام بگذاریم. حقوق محیط زیست نیز همانند حقوق بشر مهم است.
چگونه انگیزه ای برای نوشتن پیدا کردم؟
متاسفانه در ایران، آگاهی مردم از حقوق بشر مهم نیست.
یک ضرب المثل می گوید که اگر شما بخواهید قدرت را حفظ کنید، مردم را از دانش دور کنید. متأسفانه، آموزش و پرورش ایران مشکلات فراوانی دارد و هیچ گونه درک از شهروندی، برابری و ... وجود ندارد.
شاید برای مردم آلمان خنده دار باشد و باور نکردنی، اما در ایران این مشکلات وجود دارند.
مثلا در ایران وقتی کودک به کلاس اول می رود و فقط باید الفبای یاد بگیرد، کودک همچنین باید قرآن را هم یاد بگیرد.یا در کلاس دوم، کودک به جای یادگیری چیزهای ضروری، اسم های دوازده امام را باید بیاموزد.
وقتی یک دختر 9 ساله شود، او یک بزرگسال است وبرای دختر بچه های 9 ساله در مدرسه جشن تکلیف می گیرند و در آن کودکان را مجبور می کنند تا حجاب را از این به بعد رعایت کنند و دختران از دوران کودکی بیرون می آید و وارد دورانی می شوند که با سرشت آنها در تضاد است.
یادم می آید زمانی که من یک کودک بودم همیشه از خدا می ترسیدم زیرا همیشه ذهن من از مجازات و گناه پر بود. همیشه به بچه ها می گفتند تا حجاب داشته باشند تا قرآن بخوانند و چهار بار در روز دعا کنند ، و اگر انجام ندهند دچار عذاب الهی خواهند شد.
ما باید با یک زبان خارجی با خدا صحبت کنیم.
من هیچوقا نتوانستم آنچه را که به خدا می گویم متوجه شوم، زیرا همه چیز برای من بی معنی بود.
آموزش و پرورش اساس هر کشور است. هنگامی که همه افراد و مدرسه تنها یک بیس آموزش به دور از آگاهی دارند، افراد جامعه فکر می کند،این رفتارها درست و طبیعی است و باید همه چیز را بپذیرند، اما نباید فراموش کرد که یک کودک وقتی متولد می شود آزاد و برابر متولد میشود. این حقوق ذاتی همه مردم دنیا است. وقتی علیه آزادی و برابری می بیند سوال هایی برایش بوجود می آید، چرا نابرابری وجود دارد، چرا اختلاف نظر وجود دارد و …
همانطور که بزرگتر میشوید، سوالات بیشتری مطرح میشوند.
بعضی افراد بدون تردید به عرف جامعه تبعیض ها و نابرابری ها را پذیرفته و زندگی می کنند. برخی دیگر نمی توانند سکوت کنند و باید پاسخ به سوالات را پیدا کنند.آنها پرسش و جستجو می کنند، اما متأسفانه در ایران پاسخ سؤالات را پیدا کردن ممنوع است و وقتی آنها می خواهند مردم را آگاه کنند، آنها را به زندان محکوم خواهند کرد. مانند دکتر خانم مهرنازی حقیقی، وکیل نسرین ستوده، نرگس محمد و …
آنها فقط می خواستند صدای آگاهی برای مردم ایران باشند و آنها صدای خود را برای آگاهی از دست دادند.
اما گروهی افراد به دنبال پاسخ ها هستند، اما آنها از زندگی خود مراقبت هم می کنند. من فکر می کنم تمام زنان و مردان ایرانی که مهاجرت می کنند، از آنهایی هستند که سکوت نکردند و به دنبال پاسخ سوالات خود هستند. هدف من این است مردم را از حقوق خودشان آگاه کنم چراکه آگاهی از حقوق خود یعنی رسیدن به پاسخ تمام سؤالها.
به نظر من همه ی انسان ها باید حقوق بشر را بدانند چراکه اساس صلح و آزادی در جهان می باشد.من سعی کردم در این راه آگاهی مردم یک نور کوچک باشد. من می گویم قلم من سلاح من است.
اما در آخر چرا کتاب من زندگی نیلوفرانه نامیده می شود؟
من فکر می کنم همه زنان و همه مردان مانند نیلوفرهای آبی هستند که زیر آب محبوس شدند.
مشکلات و موقعیت های دشوار و ناآگاهی ها مانند مرداب هستند.
ما باید امیدوار باشیم که خورشید درخشان بر ما میتابد و نیلوفرهای آبی همچنان قوی هستند تا به روی آب شکوفا شوند. به نظر من خورشید همان آگاهی است.و مرداب با نیلوفرهای شکوفای آبی یکی از زیباترین مکان های دنیا است.
اندیشه من در صفحه ۲۴ کتاب زندگی نیلوفرانه:
من دختری از سرزمین پارس از سرزمینی که مردابش گل نیلوفر نمایش دارد،در وسط کوه هایش عظمت ، ارامش و در دل کویرش زیبایی ستاره ها درخشان است.سرزمین من در دل شمال و جنوبش دریای عشق می جوشد.جنگل های گردنه حیران به جد حیرانت میکند.مردمان سرزمینم پر از عشق و شادی و صفا و صمیمیت هستند و هلهله ی بازی کودکان در کوچه ها.
اما نه خیلی وقت است که صفا رفته است.مردمانش از مشکلات حیران گشته اند و دریاهایش بوی خون می دهد.
در دل کویر ستاره ها گریان هستند از اینکه زیبایشان در حبس قدرت و خشم رفته است.کودکان دیگر لی لی بازی نمی کنند و از کویر فقط گرمای ظهرش حس میشود که زنان را دارد خفه می کند.
در دل کوه فقط ناله های شغال هاییست که دلشان برای بره های زمینی خون است.
اما نمیدانم چه بر سر مرداب امده ایا هنوز هم نیلوفر می روید
ان زمان که در دل مرداب ایران بودم زیر ان همه کشتن ارزوها قوی ماندم به امید دیدن افتاب اما هر زمان که وقت شکفتنم بود کسی سنگی در مسیرم انداخت و مرا دوباره فرو برد،تمام توانم رفته بود.فقط برگ شکوفه ی کوچکی از من باقی بود.در مسیر خلاف چرخه مرداب حرکت کردم به جای بالا امدن تا توانستم پایین رفتم انقدر که دیگر کسی امیدی به نیلوفر مرداب نداشت.خودم را باور داشتم اما ان همه نرسیدن ها،شکستن ها،دیده نشدن ها،نابرابری ها باورم را هم برده بود.برایم مهم بود مرداب را زیبااترین مرداب جهان کنم اما داشتم تمام میشدم.در عمق فرورفته ی مرداب نوری دیدم،راهی بزرگ که پایانش مرگ یا رهایی بود.انتخابش کردم،مرگ را هم دیدم چندین بار اما فقط فکر رفتن در من میجوشید و فکر برگشت مرده بود چراکه ان مرداب دیگر زیبا نبود دیگر هیچ قشنگی نداشت.
سختی راه هرچه بیشتر می شد لذت بخش تر بود تا رسیدم اما این بار نه در مرداب بلکه در دریای نیلوفر ها.
انقدر حسرت و شکستن و طوفان سختی دیده بودم که دیگر قدرت کلامم را هم نداشتم.اما در دریا مادرم را دیدم که با شوق اغوشش،امن ترین مکان دنیایم را یافتم. خواهرم گله داشت که چرا ان شیطنت ها در من مرده است.
سنگینی بغض مادرم را دیدم.او میدانست که دیگر مرداب رفته است میدانست که خورشید هر روز بر من می تابد می دانست این دریا پر است از فضای شکفتن نیلوفرش او میدانست که دریا پر است از نیلوفرهایش که میدرخشند.او بر من ایمان داشت.سخت بود اما شد،تمام شد ان دوران تاریکی مرداب
بلند شدم کلام از دست رفته ام دو برابر برایم بازگشت.در این دریا به هرکجا اندیشه رود،می شود شنا کرد.
باور نیلوفر عاشق،عاشق ترم کرد و قدرت را در من دمید که به تمام نیلوفرهای مرداب بگویم می توانند نیلوفر دریا شوند.در این دریا سنگ هم هست اما این نیلوفرهای دریا از سنگ هم قوی ترند و نشانه ها را به خطا می برند.
کاش ایرانم دوباره دریای نیلوفرانه شود.
از زمانی که من دبستان بودم همیشه در مورد احساساتم نوشتم، برای مثال درباره طبیعت، زندگی یا سیاست و ...
وقتی بچه بودم، همیشه خواسته بودم یک کتاب بنویسم. سرگرمی من کتاب خواندن بود، به همین دلیل بود که کتاب های زیادی در ایران داشتم.
وقتی به آلمان آمدم، غمگین بودم زیرا کتابهایم را در آلمان نداشتم. من تلاش زیادی کردم تا کتاب هایم را برای من ارسال کنند اما امکان پذیر نبود.
اما این باعث شد که کتابم را بنویسم و باز هم خواهم نوشت.
زندگی نیلوفرانه نویسنده نیلوفر ایمانیان Niloufar Imanian |
من تلاش کردم کتاب خود را با کمک کانون دفاع از حقوق بشر در ایران و آقای شفایی و خانم مریم مرادی به عنوان یک بسته آموزشی و اطلاع رسانی در مورد حقوق و اخبار ایران بنویسم واهمیت حقوق بشر و معنای حقوق بشر و نقض حقوق بشر در ایران را توضیح دادم.
من سعی کردم، وقتی کسی کتاب نیلوفرانه را می خواند، ذهن او باز شود و فکر خود را تغییر دهد.
من انتظار ندارم که با همه ی جامعه ایران با این کتاب تغییر کند، فقط 10 نفر شروع به تغییر زندگی کنندو به حقوق خود و اطرافیان احترام بگذارند ، گام کافی و بزرگی است. وقتی که من در مورد کتابم در اینستاگرام،فیسبوک و … صحبت کردم، 90 درصد از مردان و زنان ایرانی می خواهستند کتاب من را بخوانند. به این معنا است که مردم ایران نیاز به دانستن دارند، اما کتاب و کتاب هایی مثل زندگی نیلوفرانه در ایران ممنوع است و من فقط توانستم PDF از کتاب را به طور عمومی در اختیار بگذارم.
Niloufar Imanian Das Leben der Seerose زندگی نیلوفرانه نویسنده نیلوفر ایمانیان |
دو مثال از کتاب من:
اگر یک پدر در جمهوری اسلامی ایران فرزند خود را بکشد، هیچ مجازات (تلافی) برای پدر ندارد، اما اگر یک زن سقط جنین را مرتکب شود، مجرم است و حتی تا حکم زندان و دیه هم برای وی صادر می کنند.
در جمهوری اسلامی ایران دختران از 9 سالگی و پسران از 15 سالگی بزرگ هستند و می توانند با هم ازدواج کنند، اما برای انتخابات، کار و ... آنها کوچک هستند، و باید تا 18 سالگی صبر کنند. ما می توانیم بسیاری از تناقض ها را ببینیم.
حقوق زنان نقش مهمی در کتاب من ایفا می کند. همچنین در مورد حقوق کودکان نوشتم و در نهایت در مورد حقوق زیست محیطی صحبت کردم.شاید همه بپرسند چرا حقوق محیط زیست؟ و حقوق محیط زیست با موضوع کتاب متناسب نیست. اما من می گویم، چرا هست. محیط زیست در زندگی ما نقش بزرگ و مهمی را ایفا می کند، بنابراین من فقط خواستم بگویم که باید حقوق محیط زیست را بدانیم و به آن احترام بگذاریم. حقوق محیط زیست نیز همانند حقوق بشر مهم است.
چگونه انگیزه ای برای نوشتن پیدا کردم؟
متاسفانه در ایران، آگاهی مردم از حقوق بشر مهم نیست.
یک ضرب المثل می گوید که اگر شما بخواهید قدرت را حفظ کنید، مردم را از دانش دور کنید. متأسفانه، آموزش و پرورش ایران مشکلات فراوانی دارد و هیچ گونه درک از شهروندی، برابری و ... وجود ندارد.
شاید برای مردم آلمان خنده دار باشد و باور نکردنی، اما در ایران این مشکلات وجود دارند.
مثلا در ایران وقتی کودک به کلاس اول می رود و فقط باید الفبای یاد بگیرد، کودک همچنین باید قرآن را هم یاد بگیرد.یا در کلاس دوم، کودک به جای یادگیری چیزهای ضروری، اسم های دوازده امام را باید بیاموزد.
وقتی یک دختر 9 ساله شود، او یک بزرگسال است وبرای دختر بچه های 9 ساله در مدرسه جشن تکلیف می گیرند و در آن کودکان را مجبور می کنند تا حجاب را از این به بعد رعایت کنند و دختران از دوران کودکی بیرون می آید و وارد دورانی می شوند که با سرشت آنها در تضاد است.
یادم می آید زمانی که من یک کودک بودم همیشه از خدا می ترسیدم زیرا همیشه ذهن من از مجازات و گناه پر بود. همیشه به بچه ها می گفتند تا حجاب داشته باشند تا قرآن بخوانند و چهار بار در روز دعا کنند ، و اگر انجام ندهند دچار عذاب الهی خواهند شد.
ما باید با یک زبان خارجی با خدا صحبت کنیم.
من هیچوقا نتوانستم آنچه را که به خدا می گویم متوجه شوم، زیرا همه چیز برای من بی معنی بود.
آموزش و پرورش اساس هر کشور است. هنگامی که همه افراد و مدرسه تنها یک بیس آموزش به دور از آگاهی دارند، افراد جامعه فکر می کند،این رفتارها درست و طبیعی است و باید همه چیز را بپذیرند، اما نباید فراموش کرد که یک کودک وقتی متولد می شود آزاد و برابر متولد میشود. این حقوق ذاتی همه مردم دنیا است. وقتی علیه آزادی و برابری می بیند سوال هایی برایش بوجود می آید، چرا نابرابری وجود دارد، چرا اختلاف نظر وجود دارد و …
همانطور که بزرگتر میشوید، سوالات بیشتری مطرح میشوند.
بعضی افراد بدون تردید به عرف جامعه تبعیض ها و نابرابری ها را پذیرفته و زندگی می کنند. برخی دیگر نمی توانند سکوت کنند و باید پاسخ به سوالات را پیدا کنند.آنها پرسش و جستجو می کنند، اما متأسفانه در ایران پاسخ سؤالات را پیدا کردن ممنوع است و وقتی آنها می خواهند مردم را آگاه کنند، آنها را به زندان محکوم خواهند کرد. مانند دکتر خانم مهرنازی حقیقی، وکیل نسرین ستوده، نرگس محمد و …
آنها فقط می خواستند صدای آگاهی برای مردم ایران باشند و آنها صدای خود را برای آگاهی از دست دادند.
اما گروهی افراد به دنبال پاسخ ها هستند، اما آنها از زندگی خود مراقبت هم می کنند. من فکر می کنم تمام زنان و مردان ایرانی که مهاجرت می کنند، از آنهایی هستند که سکوت نکردند و به دنبال پاسخ سوالات خود هستند. هدف من این است مردم را از حقوق خودشان آگاه کنم چراکه آگاهی از حقوق خود یعنی رسیدن به پاسخ تمام سؤالها.
به نظر من همه ی انسان ها باید حقوق بشر را بدانند چراکه اساس صلح و آزادی در جهان می باشد.من سعی کردم در این راه آگاهی مردم یک نور کوچک باشد. من می گویم قلم من سلاح من است.
اما در آخر چرا کتاب من زندگی نیلوفرانه نامیده می شود؟
من فکر می کنم همه زنان و همه مردان مانند نیلوفرهای آبی هستند که زیر آب محبوس شدند.
مشکلات و موقعیت های دشوار و ناآگاهی ها مانند مرداب هستند.
ما باید امیدوار باشیم که خورشید درخشان بر ما میتابد و نیلوفرهای آبی همچنان قوی هستند تا به روی آب شکوفا شوند. به نظر من خورشید همان آگاهی است.و مرداب با نیلوفرهای شکوفای آبی یکی از زیباترین مکان های دنیا است.
اندیشه من در صفحه ۲۴ کتاب زندگی نیلوفرانه:
من دختری از سرزمین پارس از سرزمینی که مردابش گل نیلوفر نمایش دارد،در وسط کوه هایش عظمت ، ارامش و در دل کویرش زیبایی ستاره ها درخشان است.سرزمین من در دل شمال و جنوبش دریای عشق می جوشد.جنگل های گردنه حیران به جد حیرانت میکند.مردمان سرزمینم پر از عشق و شادی و صفا و صمیمیت هستند و هلهله ی بازی کودکان در کوچه ها.
اما نه خیلی وقت است که صفا رفته است.مردمانش از مشکلات حیران گشته اند و دریاهایش بوی خون می دهد.
در دل کویر ستاره ها گریان هستند از اینکه زیبایشان در حبس قدرت و خشم رفته است.کودکان دیگر لی لی بازی نمی کنند و از کویر فقط گرمای ظهرش حس میشود که زنان را دارد خفه می کند.
در دل کوه فقط ناله های شغال هاییست که دلشان برای بره های زمینی خون است.
اما نمیدانم چه بر سر مرداب امده ایا هنوز هم نیلوفر می روید
ان زمان که در دل مرداب ایران بودم زیر ان همه کشتن ارزوها قوی ماندم به امید دیدن افتاب اما هر زمان که وقت شکفتنم بود کسی سنگی در مسیرم انداخت و مرا دوباره فرو برد،تمام توانم رفته بود.فقط برگ شکوفه ی کوچکی از من باقی بود.در مسیر خلاف چرخه مرداب حرکت کردم به جای بالا امدن تا توانستم پایین رفتم انقدر که دیگر کسی امیدی به نیلوفر مرداب نداشت.خودم را باور داشتم اما ان همه نرسیدن ها،شکستن ها،دیده نشدن ها،نابرابری ها باورم را هم برده بود.برایم مهم بود مرداب را زیبااترین مرداب جهان کنم اما داشتم تمام میشدم.در عمق فرورفته ی مرداب نوری دیدم،راهی بزرگ که پایانش مرگ یا رهایی بود.انتخابش کردم،مرگ را هم دیدم چندین بار اما فقط فکر رفتن در من میجوشید و فکر برگشت مرده بود چراکه ان مرداب دیگر زیبا نبود دیگر هیچ قشنگی نداشت.
سختی راه هرچه بیشتر می شد لذت بخش تر بود تا رسیدم اما این بار نه در مرداب بلکه در دریای نیلوفر ها.
انقدر حسرت و شکستن و طوفان سختی دیده بودم که دیگر قدرت کلامم را هم نداشتم.اما در دریا مادرم را دیدم که با شوق اغوشش،امن ترین مکان دنیایم را یافتم. خواهرم گله داشت که چرا ان شیطنت ها در من مرده است.
سنگینی بغض مادرم را دیدم.او میدانست که دیگر مرداب رفته است میدانست که خورشید هر روز بر من می تابد می دانست این دریا پر است از فضای شکفتن نیلوفرش او میدانست که دریا پر است از نیلوفرهایش که میدرخشند.او بر من ایمان داشت.سخت بود اما شد،تمام شد ان دوران تاریکی مرداب
بلند شدم کلام از دست رفته ام دو برابر برایم بازگشت.در این دریا به هرکجا اندیشه رود،می شود شنا کرد.
باور نیلوفر عاشق،عاشق ترم کرد و قدرت را در من دمید که به تمام نیلوفرهای مرداب بگویم می توانند نیلوفر دریا شوند.در این دریا سنگ هم هست اما این نیلوفرهای دریا از سنگ هم قوی ترند و نشانه ها را به خطا می برند.
کاش ایرانم دوباره دریای نیلوفرانه شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر