اجازه‌ی دیدن بی اجازه‌ی شیون و فریاد؛ روایتی از آخرین دیدار خانواده‌ با پیکر بی‌جان “لقمان و زانیار

خبرگزاری هرانا – بهمن احمدی امویی، روزنامه‌نگار و زندانی سیاسی سابق در یادداشتی به تشریح آخرین دیدار خانواده‌های “لقمان و زانیار مرادی” با پیکر بی‌جان فرزندانشان پرداخت و نوشت که “مادر لقمان انقدر سروصورتش را چنگ زده که رد ناخن‌هایش را در تمام‌صورتش می‌توان دید. دخترش زیر بغلش را گرفته و باهم شیون می‌کنند.
پس از جلسه چهار مأمور امنیتی با برخی از مسئولان بهشت‌زهرا و بعد از یک ساعت بلاتکلیفی خبر آمد که امکان دیدن پیکرهای لقمان و زانیار برای نزدیکانشان وجود دارد. اما به شرطی که نه تصویری برداشته شود و نه فیلمی گرفته شود. ضمن این‌که گفتند اجازه شیون و فریاد را هم ندارند”. زندانیان سیاسی مورد اشاره روز شنبه ۱۷ شهریورماه در یک روند پرابهام حقوقی و علیرغم اعتراضات بین‌المللی، در محل نامعلومی در استان تهران اعدام شدند.به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز شنبه ۱۷ شهریورماه ۱۳۹۷، حکم اعدام “زانیار مرادی“، “لقمان مرادی” و “رامین حسین پناهی” سه زندانی سیاسی به اجرا در آمد و واکنش‌های زیادی را نیز به همراه داشت.برخلاف تصورات اعدام این زندانیان در محل نامعلومی در تهران اجرا شد. امجد حسین پناهی برادر رامین در این خصوص بیان داشت که خانواده‌های اعدام شدگان توسط وزارت اطلاعات تهدید به بازداشت و به ایشان اعلام شده که پیکر بی‌جان رامین حسین پناهی تحویل خانواده داده نمی‌شود و خود دولت جنازه این زندانی را در مکان نامعلومی دفن کرده است.تهدید خانواده‌ها و دفن پیکرها در محلی نامعلوم شامل زانیار و لقمان مرادی نیز شده است. امری که در مورد زندانیان سیاسی مسبوق به سابقه است.این اعدام‌ها واکنش‌های بسیاری را بین نهادهای حقوق بشری داشته است. پیش از این آتنا دائمی و شش تن دیگر از زندانیان و فعالان مدنی زن محبوس در زندان اوین با نگارش نامه‌هایی سرگشاده جان باختن این زندانیان را تسلیت گفتند.بهمن احمدی امویی، روزنامه‌نگار و زندانی سیاسی سابق نیز که در آخرین دیدار خانواده‌های لقمان و زانیار مرادی با پیکر بی‌جان فرزندانشان در بهشن زهرا حضور داشته، طی یادداشتی به تشریح این دیدار پرداخته است.متن این یادداشت را به نقل از وبسایت بهمن احمدی امویی در ادامه بخوانید:“مادر لقمان انقدر سروصورتش را چنگ زده که رد ناخن‌هایش را در تمام‌صورتش می‌توان دید. دخترش زیر بغلش را گرفته و باهم شیون می‌کنند. غم سراپایش را گرفته. باورم نمی‌شود این همان خواهر کوچک لقمان است. برادرش در گوشه‌ای دیگر سردر گریبان دارد. تازه امروز صبح از مریوان رسیده‌اند. خانواده و وکیلشان از اول صبح در دادستانی از این اتاق به آن اتاق در رفت‌وآمد بودند. انگار هنوز باور خبر اعدام لقمان و زانیار برایشان سخت است و با خود می‌گویند تا نبینیمشان باور نمی‌کنیم. تجربه‌های گذشته نشان می‌دهد که بعد از اعدام نه خبری از دیدار با اجساد است و نه آدرس محل دفن در اختیار خانواده‌ها گذاشته می‌شود. بااین‌همه امید همچنان سوسو می‌زد.ساعت ۱۱ صبح، صالح نیکبخت، وکیل تلفنی خبر داد که اجازه داده‌اند خانواده در غسالخانه بهشت‌زهرا با اجساد عزیزانشان دیدار آخر را داشته باشد. باعجله خودم را به آنجا می‌رسانم. انگار زودتر از همه رسیده‌ام. سر ظهر است و چند خانواده منتظر انجام تشریفات خاک‌سپاری عزیزانشان. صدای گریه و ناله از گوشه و کنار شنیده می‌شد. بلندگوی سالن هرچند وقت یک‌بار نام فوت‌شده‌ای را می‌خواند و از خانواده آن‌ها درخواست می‌کرد برای شناسایی بروند.با خود گفتم یعنی اسم لقمان و زانیار را هم این‌طوری خواهند خواند. هرگز تصورش را هم نمی‌کردم که در چنین جایی به دنبال لقمان و زانیار بگردم. دو سال و نیم تمام باهم بودیم. شب و روز. یاد خنده‌های گرم لقمان افتادم، خنده‌ای به پهنای صورتش. چند سالی از زانیار بزرگ‌تر و بیش از یک برادر به فکرش بود. سفره غذا را پهن می‌کرد و صدایش می‌زد: “زانیار جان. بیا نان بخوریم”.به مرکز آمار بهشت‌زهرا رفتم و پیگیر شدم. کسی که پشت کامپیوتر نشسته بود گفت اصلاً چنین نام‌هایی در سیستم نداریم. در فهرست دفن شدگان روزهای قبل هم نبودند. با خودم گفتم بازهم فریب خوردیم. دیار، برادر زانیار با ناراحتی می‌گوید: “یک تماس تلفنی داشتم که شماره‌اش نیفتاده بود. به من گفتند خودتان را به بهشت‌زهرا برسانید. تعدادی از همبندیان سابق لقمان و زانیار، هم خود را رسانده‌اند. هر کس چیزی می‌گوید. صالح نیکبخت داخل اتاقی رفت. پس از چند دقیقه، دیار، برادر زانیار هم به دنبال او وارد اتاق شد. چهار مأمور امنیتی با برخی از مسئولان بهشت‌زهرا جلسه گذاشته بودند. بعد از یک ساعت بلاتکلیفی خبر آمد که امکان دیدن پیکرهای لقمان و زانیار برای نزدیکانشان وجود دارد. اما به شرطی که نه تصویری برداشته شود و نه فیلمی گرفته شود. ضمن این‌که گفتند اجازه شیون و فریاد را هم ندارند”.چندساعتی گذشته و حالا دیگر بهشت‌زهرا تعطیل‌شده و همه کارکنانش رفته‌اند. سالن بزرگ غسالخانه آن‌چنان خلوت است که اگر صدایی از آدم بلند شود، تا آن سرش می‌رود. احساس تهی بودن می‌کنم. ما چند نفر هم‌بندی‌های سابق زانیار و لقمان در گوشه‌ای منتظر نشسته‌ایم. یک‌لحظه به نظرمان می‌رسد نکند وعده‌ای که برای دیدار لقمان و زانیار داده‌اند واقعی نباشد. مادر لقمان به‌تندی و باعجله از ساختمان به بیرون می‌دود و زیر آفتاب سوزان یله می‌شود. سردش شده و بدنش می‌لرزد. مرتب کمک می‌خواهد که اجازه بدهند لقمانش را ببیند.اعضای درجه اول خانواده‌ها را صدا می‌زنند. به‌سوی دری هجوم می‌بریم. جلویمان را می‌گیرند. پنجره‌ها را هم با چند پارچه و بنر می‌پوشانند. نیم ساعتی است که اجساد لقمان و زانیار پوشیده درکفن در آن اتاق قرار دارد و خانواده‌ها بالای سر آن‌ها، در سکوت ناله می‌کنند. بالاخره مادر لقمان فرزندش را در کفن می‌بیند اما مادر زانیار نیست که فرزندش را برای آخرین بار ببیند، به‌جایش عمه و عمو و برادر زانیار به دیدنش می‌روند.یک نفر با کت‌وشلواری آبی‌رنگ که دکمه‌های پیراهنش را تا آخر بسته، مرتب چیزهایی می‌گوید و بقیه هم دستوراتش را اجرا می‌کنند. انگار رئیسشان است. صالح نیکبخت به او می‌گوید: «حالا که هنوز دفن‌ نشده‌اند، اجازه بدهید به روستای پدری لقمان در ۴۰ کیلومتری مریوان ببریمشان. رفت‌وآمد خانواده تا تهران بسیار سخت است و رعایت حال آن‌ها را هم بکنید.»همان فرد می‌گوید: “من باید با دادستان صحبت کنم. فعلاً تا چند روز در سردخانه هستند. اگر قبول کردند به آنجا منتقل می‌شوند. اگرنه، آن‌ها را در همین بهشت‌زهرا دفن می‌کنیم و آدرس و محل دفن را به شما می گوییم. صدای گریه و شیون بلند می‌شود. خانواده از در دیگر خارج می‌شوند، آفتاب داغ تابستان می‌تابد و صدای گریه بلند است. پیکرهای کفن‌پوش شده را در پشت یک وانت می‌گذارند و می‌برند. عثمان، پدر لقمان مچاله شده و جثه نحیفش بیش از گذشته تکیده شده است. با صدای بلند گریه می‌کند و می‌گوید ناراحتم که نتوانستم برایشان کاری بکنم. آن‌هایی که تا حالا جلو گریه‌شان را گرفته بودند، زار می‌زنند. خواهر لقمان صورتش را چنگ می‌زند و با مادر شیون و زاری می‌کنند و به کردی مویه سر می‌دهند. زانیار و لقمان در فریادهایشان تنها واژه‌های است که می‌فهمم”.در رابطه با بهمن احمدی امویی نیز گفتنی است، وی دانش آموخته اقتصاد، روزنامه نگار و زندانی سیاسی سابق است. از آقای امویی که سابقه همکاری با روزنامه‌هایی چون جامعه، صبح امروز، توس، نوروز، شرق و سرمایه را در کارنامه خود دارد، تاکنون کتاب هایی چون “اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی” و “مردان جمهوری اسلامی چگونه تکنوکرات شدند” نیز منتشر شده‌ است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر